تاريخ : شنبه 20 دی 1393برچسب:چادر , حجاب ,

من چادر می پوشم ...

من چادر می پوشم، چادر مثل چفیه محافظ من است...اما چادر از چفیه بهتر است

آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند، من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم

آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود

من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم

آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند

من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم

آنان چفیه را سجاده می کردند و به خدا می رسیدند

من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم

آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند

من وقتی چادری می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم

آنان با چفیه گریه های خود را می پوشاندند

من در مجلس روضه با چادر صورتم را می پوشانم واشک هایم را به چادرم هدیه می دهم

آنان با چفیه زندگی می کردند... من بدون چادرم نمی توانم زندگی کنم

آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند

من چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم

"من و چادر مشکی ام"

 


برچسب‌ها:
ارسال توسط رهروولایت
 

دست خانم بدحجاب و بزک کرده اش رو گرفته بود و توی خیابون شلوغ قدم می زدند که متوجه شد یه پسر جوون داره به خانمش بد نگاه می کنه.

غیرتی شد و رفت یقه پسره گرفت و کلی بهش فحش های رکیک داد و باهم درگیر شدند و صدای کشیده و موشت و لگد بود که از دعوای این دوتا بلند شده بود.

مردم ریختن و هردوتا شون رو جدا کردن اما شوهر اون خانم بدحجاب و بزک کرده ول کن نبود و مدام فحاشی می کرد و اون پسر جوون رو تهدید می کرد.

مالت رو سفت بچسب همسایه رو دزد نکن

پیرمردی که اونجا بود رفت جلو و دست گذاشت روی شونه شوهر اون خانم بدحجاب و گفت : پسرم مالت رو سفت بچسب همسایه رو دزد نکن !!!

با همون حالت عصبانی پرسید منظورت چیه پیر مرد؟ جواب داد : خودت رو یه لحظه بزار جای اون جوون و به خانمتخوب نگاه کن ببین چی می بینی؟

مرد عصبانی رنگش قرمز شد و دیگه صدایی ازش در نیومد و با عجله دست خانمش رو گرفت و سوار تاکسی شدنو رفتند...


برچسب‌ها:
ارسال توسط رهروولایت
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد